نقد فیلم مغز استخوان؛ فانتزی های عجیب و غریب درباره طبقه متوسط
به گزارش وبلاگ دخترانه ها، حمیدرضا قربانی در فیلم های درباره الی و جدایی نادر از سیمین دستیار اصغر فرهادی بوده است در نتیجه عجیب نیست که از او توقع داشته باشیم از یکی از مهم ترین درام نویسان این سال های سینمای ایران چیزهایی درباره فیلمنامه یاد گرفته باشد. فیلم اولش خانه ای در خیابان چهل و یکم که سه چهار سال پیش در جشنواره فیلم فجر در بخش نگاه نو حضور داشت چندان امیدوارکننده نبود و حالا فیلم دومش مغز استخوان به کلی ناامیدکننده است.
در حقیقت برآیند دو فیلم نشان می دهد تنها چیزی که قربانی از فرهادی یاد گرفته این است که کاراکترهای فیلمش را در موقعیت یک انتخاب سخت قرار بدهد. نکته ای که یاد نگرفته این است که فرهادی درام باورپذیر و معقولی می نویسد و از انتخابی حرف می زند که برای هر کدام از ما ممکن است پیش بیاید. اگر فیلم های فرهادی پیروز و تاثیرگذار هستند چون ما می توانیم با کاراکترهایش همذات پنداری کنیم. خودمان را جای آن ها بگذاریم و ببینیم که در موقعیت دراماتیکی که فیلمساز برایشان نوشته تا چه حد دچار درد و سرگشتگی می شویم.
قربانی به جایش موقعیت های فانتزی نادر عجیب و غریب به وجود می آورد. اگر در فیلم اول قتل برادر به دست برادر و ماجرای رضایت دریافت پسر مرد از زن عمویش و بچه عمویش دستمایه فیلم بود در مغز استخوان با فیلمنامه علی زرنگار با یک داستان دور از ذهن طرف هستیم که حتی همان داستان هم به درستی روایت نمی گردد.
بچه زن و مردی سرطان خون دارد و گویا تنها راه نجاتش این است که از بند ناف نوزادی که همخونش باشد به او پیوند بزنند. دکتر که این ایده را می دهد مادر بچه با بازی پریناز ایزدیار تصمیم می گیرد ظرف نه ماه یک بچه دیگر تحویل بدهد که از بند نافش بتواند استفاده کند! مشکل کجاست؟ حسین، مردی که ما از اول کنار زن و پسربچه دیدیم شوهر دوم زن است و شوهر اولش و پدر اصلی بچه الان به جرم تجاوز و قتل در زندان است و تا یک ماه آینده هم قصاص می گردد!
حیرت انگیز است. ایده این موقعیت بیمارگونه تنها در صورتی می توانست قابل قبول باشد که فیلم مثلا کشمکش درونی زن را با خودش تصویر کند در شرایطی که زن نمی داند برای نجات بچه اش از زندگی فعلی اش و مردی که دوست دارد بگذرد یا نه. بگذریم که باز هم به جهان آوردن یک بچه صرفا برای نجات بچه ای دیگر ایده ای غیرانسانی و بیمار است.
اما فیلمساز حتی از همین موقعیت هم استفاده نمی نماید. در همان پرده اول فیلم زن تصمیمش را می گیرد و برای پر کردن بقیه فیلم سراغ ماجراهای شوهری می رویم که در زندان است. کاراکتر بابک حمیدیان که مثلا قرار است مرد روشنفکری باشد که موقعیت زن و بچه را درک می نماید بیشتر به یک هویج شباهت دارد! فیلم به طور کلی از احساسات بشری خالی است. زن قهرمان فیلم به شدت دافعه برانگیز است. این دافعه هم از کاراکترش می آید و خودخواهی اش در قبال همسرش و هم از بازی بد پریناز ایزدیار که در این دو سه فیلمی که در جشنواره از او دیده ایم همه جا شبیه همان سمیه ابد و یک روز است. معصوم و مظلوم و در حال گریه.
پرده سوم فیلمنامه کلا تغییر جهت می دهد و داستان معطوف به کاراکتر جواد عزتی می گردد. جواد عزتی که هر چند بازیگر درجه یکی است ولی بالاخره سال جاری آن قدر در فیلم های زیادی حضور داشته که کیفیت بازی اش تحت الشعاع قرار بگیرد.
سینمای ایران سال جاری آن قدر به کف رسیده که برخی ها همین که مغز استخوان داستانی دارد و روایتی احساساتی شده اند و به فیلم امتیاز می دهند. اما روایت را باید در کلیت فیلم سنجید و مهم تر از همه باید منطق آن را دریافت کرد. مغز استخوان از هیچ منطقی پیروی نمی نماید. یک موقعیت فانتزی کمیاب عجیب و غریب را وسط می کشد و اتفاقا جوری روایتش می نماید که هیچ معنایی از دل آن نمی گردد بیرون کشید.
فیلم در کارگردانی هم حرف تازه ای ندارد و صرفا به مدد اتفاقات عجیب و غریبش است که تا سرانجامش را می گردد تحمل کرد. و طبق معمول بیشتر فیلم های سینمای ایران یک سرانجام بندی فاجعه داریم که تکلیفش معلوم نیست. قهرمان زن داستان عملا برای سرانجام قصه اش خودش تصمیم نمی گیرد و برایش تصمیم می گیرند و آن صحنه آخر که معلوم نیست تن دادن به تقدیر است یا زنده نگهداشتن امید سردستی ترین سرانجام ممکن برای فیلم مغز استخوان بود.
ارزشگذاری فیلم از چهار ستاره: بی ارزش ستاره
نقد فیلم درخت گردو بازتاب دیدگاه های شخصی نویسنده است و لزوما موضع وبلاگ دخترانه ها مگ نیست.
آخرین اخبار و اطلاعات درباره فیلم های مختلف جشنواره را در بخوانید.
در روزهای جشنواره فیلم فجر 98 نویسنده وبلاگ دخترانه ها مگ بشوید
منبع: دیجیکالا مگ